نوبرآیان
نعمت میرزاده ( م - آزرم )
غزل قصیده برای دختران و پسران میهنم
این جوانان که هماهنگ زمان آمدهاند
نوبرانند که نونو به میان آمدهاند
تازه جویند و خود از گوهرۀ فردایند
زینهمه کهنۀ دیروز به جان آمدهاند
نه ز آداب ِ سرورآور ایرانیمان
که بجان از سُنـَن مرگزیان آمدهاند
وضع ِ قانون قبیله نکند کس امروز
جزهمانان که از آن رسم و زمان آمدهاند
ریشۀ هرز دوانند به اندام وطن
زندگی سوز همان چون سرطان آمدهاند
بسته بر نسل ِ جوان راه نفس مُفتی ِ پیر
دینفروشان به یقین، خصم جوان آمدهاند
این جوانان خردمند که با منطق داد
ظلم را ریشه کنان، بسته میان آمدهاند
خوان یغماست وطن از نظر دینکاران
تا برانند فقیه از سر خوان آمدهاند
تا که آزادی و شادی به وطن باز آید
و به هر سفره فراوانی نان آمدهاند
تا رَهَد زندگی از بند غم و تاریکی
روشنی بخش فضای خفقان آمدهاند
چشم بد دور که از این شب سی سالهی تلخ
این چنین زندهدل و صبح نشان آمدهاند
باکشان نیست ازین تیره نهادان هرگز
شب ستیزند که خورشیدº دمان آمدهاند
هیچ سدّی نتواند که ببندد رهشان
چشمه سارند که با ذات ِ روان آمدهاند
هرچه دیدند و شنیدند ریا بود و دروغ
به عیان کردن ِ سالوس ِ نهان آمدهاند
خندخندان و سرافراز چُنین در دم مرگ
نزدل حُجره که از کوی مُغان آمدهاند
مانی و مزدکشان داده مگر راه نشان
که چُنین راهبر و دادوران آمدهاند
پدران، شب زدگان، دیو، سلیمان دیدند
هم به جبران خطای پدران آمدهاند
*
این جوانان به هواداری ِ آزادی و داد
روی با افعی ِ آتش به دهان آمدهاند
بر سَر ِ بودن و نابودنشان بُرده فقیه
پس درین رزم همان با دل و جان آمدهاند
این نبردی ست کزان روی نشاید پیچید
دو صف کهنه و نو رو به همان آمدهاند
پسران شرزه پلنگند، مدارا جویان
دختران شیر، در آهوی چمان آمدهاند
باز پس گیری ِ ایران ز خلافت اصل است
نسل ِ بابک همگی خُرد و کلان آمدهاند
پای میهن به میان است و نشاید سُستی
دشمنان گرچه پر از توش و توان آمدهاند
کاشکی زان طرف مرز و انیران بودند
در درونند و از آن سوی ِ زمان آمدهاند
خصم آزادی خلقند که میپندارند
فاتحانند که در مُلک ِ کیان آمدهاند
سده ها رفته که در گسترۀ ایرانشهر
تازی و تـُرک، زیان روی زیان آمدهاند
*
جبهۀ خلق سِلاحش نه خشونت ورزیست
دشمنان گرچه پر از تیر و سِنان آمدهاند
رزم ما میهنی و میهن ما مِلک مُشاع
صاحبانش همگی دادستان آمدهاند
هر که پروردۀ این خاک بُوَد، ایرانی ست
تا ببینند که هم این وهم آن آمدهاند
سنجه آزادی ایران بُوَد و جز این مرز
کرد و ترک و عرب و فارس یکان آمدهاند
سهم دارند درین خانه به یکسان همه خلق
و به یکسان به ترازو همگان آمدهاند
*
قدرت خلق نباشد به خشونت محتاج
دشمنانند که ناچار چُنان آمدهاند
جنبش مردم ما هست خشونت پرهیز
دادخواهند ازین رو به توان آمدهاند
جنبشی خواستهاش شادی و آزادی و داد
آشکار است که خصمان نگران آمدهاند
هست همذات خشونت سر و سامان فقیه
بیسبب نیست که بگسسته عِنان آمدهاند
مردم و جنبش ما ضد خشونت هستند
این چنین است که مقبول جهان آمدهاند
زود باشد که ببینیم که این دُژخیمان
شده درمانده ز هر سو به امان آمدهاند
ساده زین گونه به خاموشی ِ دریا منگر
موج هایند که از دیده نهان آمدهاند
چارهها هست درین جنبش و نافرمانی
و اعتصابات که بنیاد کـَنان آمدهاند
لشکر کار به همراه سپاه دانش
بخت پیروزی ما را به ضمان آمدهاند
از لب بحر خزر تا دل سوزان جنوب
از ری و توس و مرند و همدان آمدهاند
بینم آزادی ایران و در آن روز بزرگ
دختران و پسران، رقص کُنان آمدهاند
ویژه از سنگر آزادی ِ ایران: تبریز
آتش افروز به قلـّهی سَبَلان آمدهاند
باغ میهن شده شاداب و پر از بوی بهار
خلق با شور شکفتن به بیان آمدهاند
سیل امواج خروشندۀ تبعیدیها
سوی میهن همه ز اقصای جهان آمدهاند
تا ببینند جوانان، پدران از ره دور
بر سر و صورتشان بوسه زنان آمدهاند.
پاریس – سیام اردی بهشت ۱۳۸۹ خورشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر